the best favorites شعر آرشيو وبلاگ نويسندگان سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:29 :: نويسنده : مجتبی
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارق از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر زلیلا شد دل پر آه او گفت یا رب ازچه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را بهدستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نیشتر عشقش به جانم میزنی دردم از لیلاست آنم میزنی خسته ام زین عشق دل خونم نکن من که مجنونم تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دگر نیستم این تو لیلای تو... من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم در رگ پیدا وپنهانت منم سالها با جور لیلا ساختی من در کنارت بودم نشناختی کردمت آواره ی صحرا نشد گفتم عاقل میشوی اما نشد سوختم در غم یک یاربت غیر لیلا در نیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتی بلی حال این لیلا که خارت کرده بود درس عشقش بی قرارت کرده بود مرد راهش باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته راهت کنم نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
|||
![]() |